Thursday, July 7, 2011

A*SH*N*A:LADY RED DELICIOUS

wave garden installation and image by: moj

A spice island
Hugging hot lips
Under the naked sun
Painting her old dreams.
Lady red delicious
In wave garden 
By High Noon  
FS
BUTNOTHAPPENEDASYETANDSTILLEXPECTED!

Wednesday, July 6, 2011

ZIBA KARBASSI زیبا کرباسیA*SH*N*A:

شعرخود زنگینامه یی و اعتراف گرای  زیبا کرباسی شعر لحظه های نهفته و عریان ،و شعر فضاهای آگاه و نا غافل است ...- ف.س
The autobiographical and confessional poetry of Ziba Karbassi.is the poetry of hidden and naked moments
and the poetry of witnessing and unexpected nuances... - F.S.

Ziba Karbassi زیبا کرباسی 
A*SH*N*A
تا کمر در باد ریخته ام 

قدی فراهم کرده ام برایت
آغوشی همیشه
که بی هیچ دخالتی امن و امین توست
یله کن
پیش بیا
نترس
زیبا کرباسی


کسی این نگاه موم و ملهم را در آن روشنایی ی تابناک چهره
ترجمه کند به عالم
این ترنجبین ملس از درخت گز
سخت صخره را ترجمه کند به شن
موج ها را به کف
از دره تا این همه کوه آغوش را ترجمه کند به خدا
و به یک اشاره مشتی به دهان زرد و سیاسی ی حضرات و حشرات بکوبد
زیبا کرباسی







sizoon zibahoo

شعر زیبا کرباسی
 برگردان از ترکی شلاله بالایی
شاید دچار نسیان شدم

شاید نامم زیباهو زاده ی تبریز نیستم
یکی از همین حرام زاده هام شاید
شاید در اشتباه ند دوستدارانم
 مغز عاشقانم از کاه است
شاید شعرم گل صورتی نرویانده از زیبایی ام
 نمی سوزد دیگر گونه هاش
شاید دچار نسیان شدم
 هوشم از سرم پریده
شاید ستاره ها را بد شمرده بد فهمیده نوترداموس
خاج می افتد همه ی کاردها بغل به بغل این روزها
سرباز دوری می کند از بی بی
خالطورچی ها بی ساز و مزقان بر می گردند از پا گشا
شاید کلیه های دایی ی کوچکم دوباره درد می کند در دردخانه ها
شاید ورشکستند دوباره پسر بزرگ مظلوم خانواده را
شاید دوباره خاله جانم اعتماد کرده به یک کوتوله ی پهن حرفه ای
گربه مان پسر زاییده موش بچه گذاشته در زیرزمین مان
در یک بازار گشاده دست در دست هم می رفتیم
بی صدا قند آب می کرد لبخند مان در لایه های زیرین
در خوابی بدون شاید می دیدم این را دیشب
شیره مال شده کون کوماش ها این روزها
سینی های روسی لبریز شده از نان های روغنی و مغز دار
دوباره خواب مانده دخترک برای سحری
بیدار ش می کند صدای عمه ی چشم عسلی ام او را
شاید پسری که من می خواستم
 پسری که گرمش کردم نبوده
 هیچ گاه








سد ٪ صد عریانشعری از زیبا کرباسی
این اوورکت....شال....چکمه
این پلیور ضخیم.....شلوارت
این کلاه.....دستکش.....جوراب
این کمربند چرمی
لباس زیر اعلایت
این این و آن .....این و آن.....این و آنت
این لحاف دولتی ات از پر قو
این سقف و اجاق
شومینه‌ی گرمت
از بیت المال
همه‌ی دارلمجانین
همه‌ی مجنون منم
این بید سرگرانِ سرگردان
با اینهمه رگ‌لرزه
استخوان‌لرزه
اورَه دُلی گان ..... قان.....قان
زیر پنجاه درصد تگرگ
پنجاه و سه درصد توفان
سنگین‌تر از این
سبک‌تر از آن
خود خود خود مرگم
چشم در چشم تو
سینه به سینه
سد ٪ صد عریان
زیباکرباسی
زاده تبریز ۱۶ تیر۱۳۵۳...۷ جولای ۱۹۷۴





زیبا کرباسی
  تولد، تبریز. 
1987   مهاجرت به لندن، ادامه دبیرستان و دروس دانشگاهی؟
1996-2010 شرکت در فستیوال شعر متعهد جهانی در هلند، آلمان، پاریس، ایتالیا، سوئد، اسکاتلند، ایرلند، انگلیس، سان فرانسیسکو. میلان
فهرست کتاب ها و اثا ر دیگر  (به فارسی)
1996   کژدم در بالش، مجموعه شعر
1997   با ستاره ای شکسته بر دلم، مجموعه شعر
1998 عضو کانون نویسندگان در تبعید، انجمن جهانی قلم
1999   دریا غرق می شود، مجموعه شعر
2002   جیز، مجموعه شعر
2004   دبیر روابط بین المللی کانون نویسندگان ایران در تبعید
2005   سردبیر جُنگ Exiled Ink ، لندن
2006  فرق، مجموعه شعر؛ تا کمر در باد ریخته ام، مجموعه شعر
2007 بنیانگذار، سردبیر پایگاه ادبی asar.name در آلمان
2008 برنده جایزه قیزیل آلما، سیب طلایی شعر آذربایجان
2009   حال دستهایم از خالی، مجموعه شعر؛
 کولاژ، مجموعه شعر، ترجمه انگلیسی
ترجمه لهستانی و انگلیسی مولانا 
poesia oooooooooooommmmmmm,2011
ترجمه شعر ها به انگلیسی،ترکی،عربی،فرانسه،آلمانی،لهستانی،اسپانیایی،ایتالیایی،کردی،هلندی...  




زمان با پلک‌‌هایم بال بال کبوتر می‌زند
مثل نامی که بر زبانم چه تند
آن ها نمی‌دانند
با همین شعر
از پنجره هاشان
بیرون پریده ام
زمان با پلک های بسته از من و شعرم می‌گذرد
.

سنگسار
:




شعر سنگسار را زمستان ١٣٧٤ سروده‌ام این شعر شاید اکنون در نگاه ویرایشگر من بسی‌ کم بیاورد ولی‌ آنچه که هنوز مهم و استوارش نگه می‌‌دارد همین یک مورد است این اولین شعر سنگسار تاریخ ادبیات فارسی‌ ست و آغاز پیوند من با جان‌های سوخته و زنان دلیر سرزمینی در باد
ز.ک.
سپیده ی صبحم!
می نشینی یا که می گریزی!؟
چلچله ی تیز پرم!
به لانه باز می آیی
یا به آسمان پر می گشایی؟
سکه ی نقره فامم!
شیر می نشینی یا خط؟
کاج سرسبزم!
زمستان است یا بهار؟
خواهرانت آمده اند
برادرت اینجاست
من اینجام
تو کجامانده ای
کجا؟
چرا نمی آیی؟
که ببینی برای مغز بادامم پاپوشی از ابریشم بهاره بافته ام
پیراهن سرخی از گلبرگهای دلم
برادرت از ریشه های جانش ننو ساخته برای آهو تودلی ات
و خواهرانت از گیسوانشان بالش
نگاه ها چقدر مهربانند با من امروز
این مهربانی شرمگین آزارم می دهد
های آهو جانم آهو!
همه هستند
تنها تو نیستی
می خواهم چون دامی در آغوشت بگیرم
تا دیگر هیچگاه از مادر دور نشوی
نه نه چه می گویم!
آهوی من هیچ چیز نمی خواهم هیچ!
آزادانه در هر دشتی که می خواهی بتاز!
هر جا که می خواهی برو!
با هر که می خواهی بنشین!
برو!
گریز پا آهوی پاسپیدم!
همه آمده اند همه اینجایند
تو نمی آیی و غمت سیلی ست
که بر هستی ام می تازد
من نه آوارم که فرو ریزم
نه درختم که در سیل شناور شوم
پوست و استخوانی بیش نیستم له شده ام!
تنها دل ِوحشت زده ای از من به جا مانده
که ساده لوحانه باور نمی کند هنوز
سیل خانه را برده ست
این هم آفتاب آن هم گل ِمریمی که آبش می دادی
این هم چارقدِ گل داری که عید برایم خریدی
واین همان دفتری ست که نیمه باز گذاشته بودی
دفترت را که می بستم
ستاره ای بیرون پرید و بر گلویم نشست
راهِ گلویم را ستاره بست
دیشب گرگ ها زوزه می کشیدند
زوزه ی گرگ ها را شنیدم دیشب
پیراهن تکه تکه ات را آوردند
پیر هن ِ چهار خانه ی آبی ت را که عمه دوخته بود
دستِ عمه بشکند
پیراهنت سرخ است
و چارخانه هایش پیدا نیست
گفتند دامن شان پر از سنگ بود
پر از سنگ بود دست و دامنشان
از همه جا سنگ می بارید
از همه جا سنگ می بارد
مادرت بمیرد آهو
مادرت بمیرد
دَم بودم و باز دَمم بودی
نیمه کاره مانده نفس هایم
دم دم دم
باز دمی نیست
چرا که نیستی نمی آیی می دانم!
همه چیز چون نفس هایم نیمه کاره می ماند
و می ماند تا خاک آغوشم را از تو پُر کند!

بخشی از یک شعر بلند









OEUVRES:
(in English)
Scorpion under the pillow,Markazi 1995,Kitab 1998
With a broken star in my eart,Baran,sweden 1997
The sea will drown,Homan,london 1998
Jzzz,farhangeh Farda 2002
Poured on wind to my waist 2007
My hand out of void,USA 2009
from Collage poems,London 2009
Tr.100 Rumi poems 2010
Tr. 50 Robaiyat Rumi 2010
oooooooooommmmmm,Italian-English ,Poesia...
Writing cells(to be published)
Snow drops,Haiku,Tr.English-urkisk
And...
Ziba Karbassi poetry has been translated into English,Turkish,Arabic,French,German,Italian,Spanish,Polish,Dutch,Kurdish,...
.....

Gravequake
Revolution
Love is lemony
Song of ruin*ZIBA KARBASSI:LOVE IS LEMONY
Now that you draw the pink veil
Off my face
Love is this very lemon
That goes lemon lemon to the orange
Lashes and neck, long
Lashes and neck bent,
Lashes back, neck askew
My head cockeyed out the nook
Over the shoulder, behind sight
Shoulders like square houses
Childhood doodle houses
We stand facing each other
Two mad souls
Neck to neck
Shoulder to shoulder
Lashes and neck
And then
A bit bent
Bend a bit to roll over
Let me blaze on your shoulder and eyes
Your eyes that kiss kiss wet my lips
Your eye that kisses wets my lips
Your eye that plunges
Into the furrow and once again we see
Nothing and coil like vine
And whirl in noise and rapture
Come! Come!
If you draw the soft pink
Aside
Love is this very lemon

That somewhat...sour...leaps...lemon lemon...to the...orange

Wednesday, March 30, 2011

READING MAHTAB KERANSHEH -۱ مهتاب کرانشهA*SH*N*A:



: مهتاب کرانشه
چشم ها
گنگ منتظر چشم ها 
پرده ی زمخت چشم ها زل زده
زیر روزی که پر پر ت کرد چشم ها ... 
چشم هات می خواهند که ببینند 
باشند
Eyes
Mute eyes waiting
Thick curtain of eyes staring
...Under the day the eyes made you withered
Your eyes want to see
To be 
Tr;FS 


*MAHTAB KERANSHEH,
کار شناس زبان و ادبیات فارسی
Poet,translator
b.14 Tir?/5 July5
OEUVRES:
Rainbow of love,selected poems
آمده بودم که بمانم/آمده بودم برای بوسیدن/برای مهر و آفتاب/آمده بودم برای بوهای رنگارنگ /نگاه صبح و سپیده ی سحر آمده بودم و این جهان اما ....

.....
MAHTAB KERANSHEH:NOBODY'S INVITING us
کسی ما را به خود نخواهد خواند
Note and Tr.by:F.Soleimani
from RENDAN
JULY 2010
در تحتانی ترین ته نشینی ات  ای تاریخ
طاهره هایی به نزدیکی هر چشم
شاعر می شویم و دور
در زیر انبوهی از اندوه ها
در ته ته بی عده گی روایات
تا شده ی درد
تنهای تنها
کسی مارا به خود نخواهد خواند
سالها در سالگرد همه ی روز ها
روز   هایی...هایی نو ؟!
پشت جریانات وارونه ی زمان
تو هم آسوده بخواب!
قدم هایم پیش نیامده پس کشید
گر چه ما راست قامتان تاریخیم!
بگذار آخرین آواز را با هم بخوانیم :
در تجلی این روز ها سنگ چه بزرگوار می شهر
و کسی ما را با خود نخواهد برد


...Mahtab Keransheh


مهتاب کرا نشه
مانیفست پایانی ...بدون هووو، بدون هااا

آبی را شکستیم و نفس بالا پرید
پاها پس کشید و میدان در خودش ترک
وپرسیدیم ازاین همه تنِ بی هوا به بیرون راهی هست
ازاین مرده های پرآوازه و جاه
وازخیالی که درخودش پوسید !؟
آن عنصر،درشریعت نارنجی و چشم های یکشنبه
آیه ی گرگ و مرگ
آن عنصر در لایه های خاک خورده
و زیادی حرف و حرف و حرف
از دست هایش ریخت ... شکست
و دل ای دل گفتن ها هیچ مرده ای را زنده نکرد / نمی کند
و آن عنصر تمام ...تمامِ تمام !
بدون هوووو، بدون هاااا!




*
In your lowest layers of sediments,O history!
Those chaste closest to each eye
We become poets and faraway
Under sorrow of sorrows
In the bottom of bottom of
Narratives in vain
Folded by pain
Lonely of lonely:
Nobody's reading us.
Years in anniversary of all the days
Day/s...s's new?
With our back towards
Reversal events
You too sleep calm!
My paces not forwarded went backward
Although we are the tall stature of history!
Let me sing the last song
In a show of these days
Stone is no solemn
And nobody's inviting us!
-NOTE:
Well structured in variations,interwoven nuances based on a core:
Nobody's inviting us.
But what the poet means is perhaps:
Nobody's reading us.
This comes from a breed of poetry,less encountered among a generation of image-less prose poems written with abundance of raw materials to express personal experiences in the form of confessional poetry,not ripe yet and polished.I see this poem as one of the "happenings" in our poetry.Is this one of a series of attached poems,we yet to see the rest of it?Or just a flair,due to present social events flooding us?
The keyword and instrumental is READING/come close and be with us.It is similar to sand pebbles pouring down to complete and bring together to form the time.Like a dream drumming out loud to convey the time.And TIME is what the poet happens to hope for,to come with READING.
Writing poetry is always being seen to be invitation,even though NOBODY'S INVITING US.
One more question remains to ask:
Is this a recurrence of Mahtab's contemplation as: I don't know exactly who I am.
F>S>
کسی ما را به خود نخواهد خواند KASI MA RA BEH KHOD NAKHAHAD KHAND,in FARSI' RENDAN.COM/JUNE 1,2010
1 Comment:
manijehtavakoli said:
How beautifully written the piece.
Especially nice elaboration on the keyword of this poem
July 3,2010

دستم بوی "چرا؟" گرفته است/دستم همان که سایه ها را پس می زد/دستم از این هفت خوان که گذشت ، آفتاب ریخت به این کلمه ها/من شعر شد /هوا شعر شد /و تو و این قاب ... باز/تو و این پنجره که از پشت اش حتا پرازیت های هوا هم سر در گم است /تو و این صدا که زیر "نمی دانم" مانده/تو / تو / تو چرا همیشه هستی و هیچ گاه نیستی! ؟

Thursday, January 27, 2011

A*SH*N*A:SYLVANA SALMANPOUR,s THUNDER

(img?)
b.24 BAHMAN 1325/13 FEB 1956,AVEZ,LARESTAN
RESIDENCE:UNITED ARAB EMIRATE
OEUVRES:
ON THE HEIGHT OF REFLECTION
PULSE OF THE LEAF

*from: THUNDER
When the soul of moving flows
Still rocks
Have no power to face.
It will rain
After thunder

Wednesday, January 26, 2011

A*SH*N*A:GERANAZ MOUSAVI's SCRATCHESگرانازموسوی:خط خطی ها



! :)
فصل ترنج
در فصل زرنیخ و فالگوش و انتظار آن جرقه ی ارغوانی بازیگوش
بام به بام
آمده ایم به حلبی ها بکوبیم
آتش به آتش
از روی پوکه های خالی بپریم
و از راه های میان بر
با انفجار نور چانه بزنیم و به تماشای فشفشه بنشینیم

فصل سور خوردن از چند شنبه ها گذشت
یکی از همین چار شنبه ها
کلاغ پشت پنجره
روسفید و شلنگ انداز
: خبر حادثه را پشت تمام بام ها خواهد چید
ما آمده ایم گل گل گل
آفتاب بکاریم
و کنار اذان های نارنجی
.به تماشای غروب نارنجک ها بنشینیم

گراناز موسوی- چار شنبه سوری ۸۹
March 17, 2011

سلامی دیگر.....

English/French/Farsi
*GERANAZ MOUSAVI
b.6 Bahman 1352/26 January 1974,Tehran
Hadaf High School,Tehran
Studied Chemistry,Alzahra University
Cinema,Sudney,Australia
OEUVRES:
-Scratches on the night,1375/1996
-Barfoot to the morning,Sali 1379/2000
-Unpermitted woman's song,Sali 1381/2003
-Les rescapes de la patience,Farsi and French,2005
Movie:
MY TEHRAN FOR SALE,Iran and Australia
Her poetry is included in Sheema Kalbasi's THE POETRY OF IRANIAN WOMEN

*from BAREFOOT TO THE MORNING:
(English)
I am not human nor sparrow
Only a little happening
when I fall
I split in two pieces
A half taken by the wind
A half by a man,I don't know
-Tr.F.S.
GERANAZ MOUSAVI
de AVORTMENT
(French)
Traduit par Batoul Azizpour
Avortement et shute
Foetus et asile d'alienes
Cercles de rumeurs et des potences au millieux de quels
Des dames sont dissimulees
La raison est peu probable meme pour la Djinn
Qu'unfoetus bouge dans l'ame du monde
Qu'il ira faire la guerre
Les peris pleurent de nouveau et on devient l'avant-hier
.....
continuez en Tasiyan,International Women's Poetry Magazine
Farsi-Francais
see more:A*SH*N*A: Arshiv Sher No Iran

Tuesday, January 25, 2011

*FORUGH IN 5 HORIZONSبه ۵ زبان فروغ فرخزاد

Quotes and poems of Forugh Farokhzad in 5 languages
Selected and translated by : Faramarz Soleimani
What a heavy oblivion
The apple is falling of the tree
One of my luck is that I did not submerged myself in classical poetry,neither attracted much by European literature.I am following something inside me and in the world around me.
-F.F
Tr;F.S.
I come I come I come
With my tress following the smells underneath
With my eyes the thick experience of darkness
with bushes I picked from the woods behind the wall
I come I come I come
and the doorway is filled with love
And I salute again at doorway
To the people who love
And to the girl
Who is still standing there 
At the doorway full of love 
می ایم می ایم می ایم 
با گیسویم ادامه ی بوهای زیر خاک
با چشم هایم تجربه های غلیظ تاریکی 
با بوته ها که چیده ام از بیشه های ان سوی دیوار 
می ایم می ایم می ایم 
و آستانه پر از عشق می شود 
و من در آستانه به ان ها که دوست می دارند 
و دختری که هنوز ان جا 
در آستانه ی پر عشق ایستاده 
سلامی دوباره خواهم داد 

  فروغ فرخزاد :
شاعر بودن یعنی انسان بودن
Being a poet means being human
من نمی توانم وقتی می خواهم از کوچه ای حرف بزنم که پر از بوی ادرار است لیست عطر ها را جلویم بگذارم و معطر ترین شان را برای توصیف این بو انتخاب کنم
 When I talk about an alley stunk with odor of urines,I can't bring a list of fragrance
 and chose the most scented one to describe that odor
-Forugh Farokhzad

من شعر را از راه خواندن کتابها یاد نگرفته ام و گر نه حالا قصیده می ساختم
I haven't learned poetry thrugh books,otherwise I would have written long  odes by now--FF
GIFT
(english)
*
I am talking from deep of the night
From deep of darkness
and deep of the night , I am talking
If you come to my house,O lover bring me a lamp
And a window
I can look at the lucky crowd in the alley
*
LA PRESENTE
(espanol)
Estoy hablando de las profundo de la noche
Desde lo mas profundo de la oscuridad
Si vienes a mi casa
Traeme una lampara
Y un ventana
Para mirar a la multitud
De una callejon de suerte
*
DONAKO
(esperanto)
Mi parolas el la profunda de la nokto
el profunda mallumo
Se vienos al mia dono
Elirigo min lampo
Kaj fenestro
Por rigardi la amason
De bonsanca strates
*
LA PRESENTE
(francais)
Je parle de plus profond de la nuit
De plus profond des tenebres
Si vous venez chez moi
Apportez-moi une lampe
Et une fenetre
A regarder la foule
D'une rouelle de chance




It is windy in the alley
This is the beginning of ruining
The day your hands were ruined
it was windy
Forugh Farokhzad:
-from LET'S FAITH TO THE BEGINNING OF COLD SEASON
Tr;F.S.


...دنیای مجرد آدم باید نتیجه گشتن و تماشا کردن و تماس همیشگی با دنیا ی خارجی باشد .آدم باید نگاه کند تا ببیند و بتواند انتخاب کند.وقتی آدم دنیا ی خودش را در میان مردم و در ته زندگی پیدا کرد آنوقت می تواند ان را همیشه همراه خودش داشته باشد و در داخل ان دنیا با خارج تماس بگیرد ...
One's isolated world should be the result of walking around ,looking and a constant contact with  external world.One should look around to be able to chose.When one finds their world among the people and in the bottom of life,one can take it with them forever and contact the outside world from there...

Tr;F.S.,
By: -F.F.

see more:
www.faramarzsoleimani.blogspot.com/forughology