Monday, October 21, 2013

A*SH*N*A:FIRUZEH MIZANI فـيروزه مـيزاني


فـيروزه مـيزاني

از كتاب حسودي به سنگ



مرا صدا مي زنند مرا
عبور درهم نام ها
و بادبان ها
از باغ هاي گمشده
صندوق ها و سردابه هاي سنگين
آيينه ها و آيين هاي شكسته
آن جا كه نبوده ام

و من اين جام
مشرف ِ ايشان
بي رنگ بي حوصله
پيچيده در ترمه ي ابريشم
رو به بار نخل
و بازتاب تيره ي كافور

مرا كشنده اي ست كه آويز ارتفاع من ست
و دهانش مدامِ هول ِ گريه مي گيرد

مرا كه روي شانه هاي ايشان
هي برده مي شوم
هي باز مي گردم
عصر مي شوم
صبح مي شوم
شام مي شوم
تا باراني از نگاه ها
كه با ارتفاع مي گيرد
هر بار
كه بريزد

اما و تا هرگز
چتر سنگي ام را
كسي نمي گشايد

Wednesday, August 14, 2013

A*SH*N*A:ROYA TAFTIرویاتفتی

اتاق شیشه ای

رویا تفتی Roya Tafti
A*SH*N*A
کتاب ها
 ایه های پوست ,خیام ,١٣٧٦ 
---
من در اتاق شیشه ای زندگی می کنم
من در اتاق شیشه  ای خیانت می کنم
من در اتاق شیشه  ای خواب خیانتم را می بینم

در اتاق شیشه  ای فکر می کنم  فکر می کنم
هر روز به یک نتیجه می رسم
خیانت در اتاق شیشه ای راحت نیست
این یکی دگردیسی من است و خیانت نیست
خودش زمینه را فراهم کرد

در اتاق شیشه ای، شیشه  ای  ام
بچرخم رنگ های روشن تری از هر طرفم ساطع می شود
من، شیشه  ای
اتاق، شیشه  ای
چرخ، شیشه  ای
چیزی که به مردم و چشم های تو می رسد
سال های دوری است
چند تایی خط شکسته بسته که نه
عبوری است

  Roya Tafti
Tr; Fereshteh Vaziri Nasab


I live in a glass room
I betray in a glass room
I dream of my betrayal in a glass-room 
I go on thinking and thinking in my glass- room
coming upon the same result every time
It’s not easy to betray in a glass room
It’s rather a metamorphosis than betrayal
Indeed, he himself provoked me to do that

In a glass room, I am glassy
If I rotate
Lighter colors
Will radiate from my sides
I’m glassy
The room‘s glassy
The wheel’s glassy
What strike your pupils and your eyes
Are the years of separation
A pair of unfinished, broken line
Which never become a passage


A*SH*N*A:FERESHTEH PANAHIفرشته پناهی




 Fereshteh Panahi فرشته پناهی 
A*SH*N*A
زاده ی ٩ بهمن ١٣٥٣ تبریز 
٢٩ ژانویه ١٩٧٤
کتاب ها 
...


پیراهنی رقصان
سر در مغازه .
فروشنده ی سیاه پوش
---
قطره
فرو افتاد
بر بال پروانه لکه ای کبود

Sunday, August 4, 2013

A*SH*N*A:MANIJEH SAMADIمنیژه صمدی




همانند عقابی که لانه اش را باد کوبید
جوجه هایش را بُرد
و جفت اش مُرد
هفتصد سال هم بگذرد شاه بالم سبز نخواهد شد

***
منیژه صمدی

Tuesday, July 30, 2013

A*SH*N*A:RIRA ABBASIریراعباسی


A*SH*N*A

ری را عباسیRira bbasi
خرم اباد ١٩٦٣

بازوی چپم مقداری قلب دارد
و سر سوزنی زنی درمن راه می رود
رونده ای که به دیوار می پیچد وُ به دیوار می خزد
ایست می دهم
دیوار
در من سر زمینی پا برجا
ایست
کمی آن طرفتر زنی از دیوار بر می خیزد
بازوی چپم را می گیرد
شاید مقداری زن
از ساتن خاکستری روسریش دیوارهایم را آوار کند .

ری را عباسی

Friday, July 26, 2013

A*SH*N*A:GHODSI GHAZI NUOORقدسی قاضی نور

A*SH*N*A

قدسی قاضی نور

“!تنهایی، بی تو نبودن نبود
!تنهایی، با خود نبودن بود”

قدسی قاضی نور
١
شادی ام را می شکنی 
که با آن چه بسازی ؟
گیرم زخمی تازه 
میان این همه زخم 
٢
با تو روزها
 یک  خط آبی کوتاه 
بی تو 
یک خط دراز سیاه 
٣
آموختم در انتهای سفر
 هر چه  نزدیک تر به تو 
آسمان آبی تر 
٤
شکستن یک دل 
چقدر توان می خواهد مگر 
که پنداشتی 
آن که قوی بود تو بودی 

Wednesday, July 3, 2013

A*SH*N*A:KOBRA SAIDI SHAHRZADکبراسعیدی شهرزاد

پیش گفتاری بر شهرزاد
:
آغاز خانه به دوشی 
آن گاه بود که 
بار عشق را 
در میدان رودکی خالی می کرد 
دیدم که شهرزاد دارد می گرید 
شبی از شب ها 
در حیاط  خلوت خانه 
حفاظ حافظ را پس زدم 
شراب شیراز 
چه گرم و شهوت انگیز بود 
و شهرزاد که قصه می گفت 
دیدم هنوز 
به داش اکل آغشته بود
روی مهتابی 
با رقص اشوبگرش 
در میدان رودکی 
شهرزاد هنوز می گریید 
داش آکل 
عطر او را با خود برده بود 
فرامرز سلیمانی 
١٣٦٨



کبرا سعیدی 
:
تلنگری بر آب زدم
سازی که زمین ان را می شنود
آسمان ان را می شنود
تلنگری بر گیجگاه عشق
رعدی سخت در بر می گیرد
پرنده ی مهاجر تنم بال می گشاید و می خواند
زندگی اینگونه است
تلنگری بر دندان کامل ترین انسان
پایان آرامش
و یا آغاز شورش
.

Thursday, May 30, 2013

A*SH*N*A:PARTOW NOURIALAپرتونوری علا



پرتو نوری علا

تــهران ، دوشنبه ۲۰ آبان ۱۳۲۵


پرتو نوری‌علا، از نوجوانی با ادبيات فارسی آشنا شد. در ۱۸ سالگی و اتمام دوره دبيرستان، بعد از ظهر همان روزی که از ثبت نام در رشته فلسفه در دانشگاه تهران به خانه برگشت، بر سر سفره عقد نشست.

در ۱۹ سالگی، و در پايان سال اول دانشگاه، اولين فرزند خود سندباد را به دنيا آورد. برای نگهداری از فرزندش ترک تحصيل کرد.

يک سال بعد به دانشگاه برگشت و اين بار همراه گروه تئاتر سعيد سلطانپور، در دانشکده هنرهای زيبا، دانشگاه تهران، در نمايشنامه خانه عروسکی اثر ايبسن، بازی کرد. نمايش اين اثر از طرف ساواک توقيف شد. سپس با گروه تئاتر فردوسی، در دانشکده ادبيات، در نمايشنامه عادل‌ها، اثر آلبر کامو، بازی کرد که اين اثر نيز در اولين شب نمايش توقيف شد.

در ۲۱ سالگی در فيلم سينمايی «آرامش در حضور ديگران» که بر اساس داستانی از دکتر غلامحسين ساعدی، و به کارگردانی‌ی ناصر تقوايی ساخته شده بود بازی کرد. اين فيلم نيز به مدت ۵ سال در توقيف ماند. بعد از آن که در فستيوال ونيز سال ۱۹۷۳، به عنوان فيلم برگزيده انتخاب شد، در ايران نيز با حذف صحنه هائی به روی صحنه رفت.

پرتو در ۲۲ سالگی اولين کتاب شعر خود "‌سهمی از سال‌ها" را به دست چاپ سپرد. گرچه انتشار اين کتاب نيز از طرف اداره نظارت بر نشر کتاب در رژيم گذشته توقيف شد، اما خود او در دوره اول کانون نویسندگان ایران، به عنوان عضو غيررسمی، پذیرفته شد.

در ۲۳ سالگی در «شب‌های شعر خوشه» شرکت کرد، و به عنوان شاعره‌ای مستقل شناخته شد.

در ۲۴ سالگی در دو رشته فلسفه و روانشناسی از دانشگاه تهران ليسانس گرفت و در وزارت فرهنگ و هنر به عنوان کارشناس برنامه ريزی استخدام شد.

در ۲۵ سالگی دومين فرزند خود، شهرزاد را به دنيا آورد. این بار نیز برای نگهداری از دخترش، از پذيرش شغل معاونت مدير کل برنامه ريزی و بورس تحصيلی در فرانسه چشم پوشيد و از کار استعفا داد.

در ۲۶ سالگی در دوره فوق ليسانس رشته مديريت خدمات اجتماعی، در دانشکده مددکاری تهران پذيرفته شد و همزمان با تحصيل، در مرکز رفاه جواديه و مرکز روان درمانی دانشگاه تهران به عنوان کارآموز مددکاری کار کرد.

در ۲۸ سالگی، و در روزهای پیش از انقلاب ايران، فوق‌ليسانس خود را دريافت کرد و به عنوان مدرّس نیمه وقت در دانشگاه تهران (هنرهای زیبا) به تدريس فلسفه پرداخت. همزمان با تدریس، در مرکز روان درمانی دانشگاه تهران نیز مشغول به کار شد.

در نخستین سال انقلاب ۱۳۵۷، اولين کتاب شعرش که ۷ سال در رژیم گذشته در محاق توقيف بود، توسط انتشارات ققنوس در تهران، منتشر شد و او بطور رسمی به عضويت کانون نويسندگان ایران (دوم) درآمد.

با بسته شدن دانشگاه تهران تحت نام انقلاب فرهنگی، پرتو نيز از کار برکنار شد.
در ۳۲ سالگی با دکتر سيما کوبان و منير رامين‌فر (بيضايی)، در برپايی‌ی اولين انتشارات زنان ايرانی به نام انتشارات و کتابفروشی‌ی "دماوند" آغاز به همکاری کرد. انتشارات دماوند پس از سه سال فعاليت و نشر کتاب‌های متعدد، توسط دولت بسته شد.

در ۳۶ سالگی، و در واپسين روزهای جنگ ايران و عراق، پس از ۲۰ سال زندگی‌ی زناشويی، از همسرش جدا شد، و در سفری ناگزير، در سال ۱۳۶۵ همراه با دو فرزندش به آمريکا آمد.

يک سال بعد، پس از ترک ایران، نخستين کتاب نقدش، به نام "دو نقد"، که حاوی دو نقد مفصل؛ نقد نقش زن در فیلم های مسعود کیمیائی و نقد رمان "کِلیدَر" نوشته محمود دولت آبادی و همچنین خلاصه ای روشن و روان از کل رمان بود، توسط انتشارات آگاه، در تهران منتشر شد.

پرتو در دومین سال زندگی در آمریکا، پس از گذراندن يک دوره کامل آموزش کامپيوتر و قبولی در امتحان ورودی دادگاه لس آنجلس، در ۳۹ سالگی با عنوان مأمور رسيدگی به امور هيأت ژوری در دادگاه عالی‌ی منطقه لس آنجلس استخدام شد، و زندگی‌ی جديدی را برای خود و فرزندانش، از نو پايه ريخت.

او در سال‌های زندگی در لس آنجلس، در کنار پذيرش تمام مسئوليت‌های زندگی، اين بار بدون هراس از سانسورهای دولتی، اجتماعی و خانوادگی، بارورتر از هميشه، به فعاليت‌های فرهنگی و ادبی خود ادامه داد.

در زمینه شعر، علاوه بر کتاب "سهمی از سالها" که در ایران منتشر شد، چند مجموعه شعر از پرتو در آمریکا منشر شده است که عبارت اند از:

مجموعه شعر "‌از چشم باد"، " زمينم ديگر شد"، "سلسله بر دست، در برج اقبال" و جدیدترین مجموعه شعرش "از دار تا بهار". اخیراً نیز برگزیده ای از اشعار پرتو به دو زبان فارسی و انگلیسی، به اضافه نقدهای منتقدین اشعارش، در کتابی با نام " چهار رویش" منتشر شده است.

در زمینه نقد، علاوه بر انتشار کتاب "دو نقد" که در ایران منتشر شد، کلیه آثار انتقادی پرتو در زمینه داستان، رمان، فیلم و تئاتر نیز در مجموعه ای به نام "هنر و آگاهی" جمع و منتشر شده است.

سایر نوشتارهای ادبی پرتو عبارتند از: مجموعه داستان "مثل من"، نمایشنامه "فردای میهن" و روایت "مانا".

در طی سالهائی که پرتو در کالیفرنیا زندگی کرده، علاوه بر شرکت در کنفرانس ها و سمینارهایی در زمینه هنر و مسائل زنان در سراسر آمریکا و مصاحبه های رادیوئی و تلویزیونی، بطور مرتب، با فصلنامه ادبی بررسی کتاب به سردبیری آقای مجید روشنگر، همکاری داشته و همچنین همواره در زمینه حقوق زنان و حقوق بشر فعالیت کرده است.

پرتو از خرداد ۱۳۸۸ شمسی، یکی از بنیانگزاران گروه فعال "حامیان مادران پارک لاله ایران، در لس آنجلس منطقه وَلی"، بوده است.

پرتو پس از ۲۳ سال کار در دادگاه عالی منطقه لس آنجلس، زودتر از موعد معمولِ بازنشستگی، از کار اداری کناره گرفت، تا هم اوقاتش را در کنار نوه هایش لیلی و آیلا بگذراند و هم فراغت بیشتری برای مطالعه و خلق آثار ادبی و هنری داشته باشد.
پرتو در تاریخ 11-11-11، میلادی، شصت و پنج ساله شد.

Sunday, May 26, 2013

A*SH*N*A:NASRIN BEHJATIنسرین بهجتی



عشق بلوچ داستان دگر بود و خشم بلوچ داستان دگر 
 شعری از نسرین بهجتی


من از دیم زاران خشک و تشنه
از سرزمین داسهای بیکار
از دستهای گره خورده نحیف
بر گرد زانوان نا امید
خیره به آسمان سترون بلوچستان
من از کویر لوت و برهوت پایکوبان
به مهمانی جنگل کاغذی تو آمده بودم !
بزرگان قبیله ام به وزن شب گیسوانم
به وزن معصومیت و صبوری گله آهوان چشمانم
مهریه ام را کاروان شتری از سکه های طلا بریدند
سکه های طلا را خط زدم
هم وزن نامه های عاشقانه ات وفا نوشتم
پشت به قبیله جدا افتادم از گله گنجشکان
پر پر زدم تا باورم شد سراب و آب
هر دو از جنس بیابانند !
ای گجر ... ای صد پشت غریبه
وقتی سهم من ازبهار شکوفه گریستن است
هدیه ام را به من باز گردان
همان قلبی را
که روزگاری به کوری تنگ چشمان
چونان مهره ای نظر قربانی
هر روز بر گردنت می آویختم
قلبم را به من باز گردان
تا بدانی عشق بلوچ داستان دگر بود
و خشم بلوچ داستان دگر!

( گجر = به زبان بلوچی مرد بیگانه )-

    Wednesday, March 27, 2013

    A*SH*N*A:MARYAM HOOLEHمریم هوله



    ساديسم
    آينده ما را مي بلعد         گزارشي بنويس !
    تنديس من از آغوش تو مي ريزد ...
    با اينکه حرف هايت راست مي شوند  وَ دست هايت هرگز نمي پوسند
    اما آشکارست !
    تنديس من      هنگام سقوط
    از قلب تو     جوهري ناماندگار     ساخته و مکيده است

    آن وقت ...... يک روز ...... دو روز ...... به اندازه ي گلي .....
    تکه ي مفروشي از خاک ...... لکه مي شود ......
    اما هيچکس ....... کتاب هاي زيرزمين را ....... نمي خواند !

    تو ميان صحبت لات هاي خيابان         گم مي شوي
    من در توحش نگاه هاي اسطوره       به فاحشه خانه تبعيد مي شوم
    و آن وقت است که پاي تو        به آنجا باز مي شود
    درهاي باز ....
    « درهاي باز» ما را مي بلعند          گزارشي بنويس !

    من       مريم مقدسم
    من       اطلسم
    نقشه ي جهان        مثل يک لکه ي درشت قهوه اي
    روي صورت ِ ويار زده ام کپک مي زند ....
    لکه ها        چادر هاي گُل گُلي شان را
    دور باسن هاي پرچربي شان          گره مي زنند ...
    لب حوض ها و       دم ِ درهاي کوچه مي نشينند ...
    و آن وقت     صحبت هاي زَنَکي ست
    که چشم آسمان را          فرچه مي کشد
    اگرچه نيت ِ نقاشان ِ دنيا      آبي باشد
    آنقدر پررنگ مي شود ...... آنقدر تيره مي شود ....
    تا « اشکش » ......... براي تجدد ِ بهاري ديگر ...... پروار شود !


    اينجا ديگر همه ي عناصر حيات       ماده اند
    پروار که نباشند         ساديسم دارند ...
    تيفوس دارند ...
    من مقدسم
    من اطلسم
    با اينکه اشک دارم       و بکارت ِ اديان ِ بازنگشته را دارم
    ساديسم هم دارم
    با من نخواب
    صبح در کمين است
    با آن دهان ِ گراز ...... با آن چشم ِ خونين ِ پر آز ....
    گزارشي بنويس !

    پدر که ديروز مرد
    آن جلو ..... پشت پيچ اول .... يا نمي دانم پيچ دوم ..... يا هزارم .....
    دهان ِ اُخروي ِ غولش را باز گذاشته ...... مثل يک غار ِ تاريک ِ اميد ....
    تا ما داخل شويم ..... و او ...... دندان ها را روي مان فشار دهد .......
    وقرباني ِ خدايي کند که از نافرماني اش .......
    بليط ِ فاحشه خانه هاي مخفي .....
    مثل ِ يک راز ِ محترم ِ ملي .......
    از بليط ِ سينما و کنسرت ِ سنتي .....
    پيشي گرفت
    و آنقدر زياد شد        که رکورد ِ تطويل ِ نسل را شکست
    و روي آخرين بليط ِ سلسله اش .......
    ...... که در امتداد ِ دُم ِ بينهايتش ......هنگامِ غروب فروخته شد .......
    صد و بيست و چهار هزار و يکمين قديس .......  بوسه زد !

    بايد گزارشي بنويسي
    بايد بداني خواب هاي من چه پريشان شده اند !
    هر شب .... توپ ِ فوتبالي نه .....طعنه ي تماشاگري نه ....
    صداي مبهمي از آسمان .... مثل شليک ِ يک گلوله ي اعدام از دور ....
    شيشه هاي پنجره را مي شکند

    مادر      سرانجام براي برادر       زني پيدا مي کند
    که با وجود ِ دست هاي خالي و     خانه ي استيجاري
    مي تواند      هواي يکي از اتاق ها را       مشروع کند
    - چه آسان !
    چه ارزان !
    پسرم      ديدي دين ..... هم از آزادي پيشرفته ترست ....
    هم از جمهوري ....
    هم از کوپن !!؟


    اما ناگهان وقتي       با صداي آسمان       پنجره ها مي ريزند
    و ما        به کف ِ خانه پناه مي بريم
    کرم هاي دندان دار
    با ادامه هاي دهشت زاي چرخان شان
    که فيش فيش مي کنند ....
    و مدام آن نقطه ي زهر را هجي مي کنند ...
    ساديسم ........
    سا ....... دي...... سم ......
    چشم ما را ....
    به دامن ِ زن ِ مشروع مي رسانند ...
    که مادر ِ اين نسل ِ تازه است !

    آن وقت من از زور ِ خستگي        و تهديد ِ همه ي پناهگاه ها
    عاقلانه ...
    با وجودي که عقلم به قول ِ کرم ها     نصف ِ ديگران هم نيست ......
    تسليم يکي از کرم ها مي شوم

    تو صبح به من خواهي گفت    آن کرم ها
    تعدد ِ راه هاي مانده است      روي پيشانيت
    و احتمال ِ همه ي اميد هاي نزاده ات
    و نقاط ِ زيادي که در آينده
    به آنها پناهنده مي شوي


    آه ، من تسليم مي شوم       پيامبر من !
    گزارشي بنويس !


    پاييز 1375
    تهران

    مطالعه ی دیازپام

    چه فایده که آرام شوم؟
    زلزله در چشم های خونی ِ جهان     موج می زند
    طاعون در اضطراب ِ کهنه ی تاریخ      واکسن حالی ش نیست!
    چه فایده که آرام شوم دیازپام؟
    پاهام تا زانو        در خون ِ بچه های عصر ِ بمب
    دست هام تا آرنج     در آروغ ِ سوفسطایی ِ مدرن
    وقتی که می خواهم آستینی را از آتش بیرون بکشم
                                دستی را از زیر ِ آوار...
                                 شکمبه ام را اخبار سیر می کند
                                 شب نخوابی ام را در دوردست ارضا می کند
                                  دیازپام در کنترل از راه ِ دور ِ مرده ها
                                   که دیگر جنازه شان کسی را ارضا نمی کند
                                                                        بعد از بمب...
                                    نجات شان کسی را خدا نمی کند
                                                                         قبل از مرگ...
    دست های بریده در دست ام      منطقی
    سرهای گوشت چرخ کرده لای انگشت هام
                                             فلسفه ی لیس در پس از مدرن...
    چه فایده که آرام شوم؟
    بیرونی که من ایستاده ام    در مرکز ِ اخبارست
                                          خط مقدم جنگ...
    این را کسی نمی فهمد
    مگر کسی که دیازپام ها     خواب اش نمی کنند
    و اسم ِ دیگرش حتمن          اسم ِ خود ِ من است
                                           که بعد از اخبار به دنیا آمده
                                            جایی که همیشه کار از کار گذشته
                                 جایی که آدم    فقط به درد ِ گوش دادن می خورد
                          خوردن ِ غذاهای غنی از پروتئین و ویتامین و دیازپام...

    به زودی آدم اش می کند       تیمارستان ِ واقعی
    واقعی اش می کند
          که خیال برش ندارد       بیشتر از قد ِ یک جوجه...
    طفلکی آدم      که خواب اش نمی برد
    اما این برای نگهبانی ِ زمین کافی نیست
    اخبار ِ ساعت ِ بعد می گوید       در ساعت ِ بیداری اش
                                                چند بچه تکه پاره شد
                                                 در همان اکسیژنی که تیمارستان
                                                به بوی خون اش ادکلن زده بود
                                                    بوی هوا می داد
                             فصل های سر به زیر و         شهرنشینی ِ معتاد...


                                                             2/سپتامبر/2005





    دندان های نیش       در خانه...
    دندان های ایمنی      در صلح...
    امضا کن      که دیگر سر نبرند
                                      ایمن بجوند
                                        اعضای سازمان ملل...

    پرچم ها در باتلاق...
    مورچه ها      در آخرت ِ باد ِ پارچه ای با رنگ مخصوص رقص...
    هی....
    آن پایین      مال مرده هاست!
    کی پایش سفت است      روی این زمین پرچم آگین؟!
                                        پرچم... پرچم...
                                        این مرض رقصان     صورت زمین را تمامن گرفته است...
    صدای نفس ام مشکوک است عشق!
    آخ عشق!
    نکند هوای مرده می خورد کفتار!
    نکند می شناسمش من در حالت مردار!
                                                     

    27دسامبر2005