پیش گفتاری بر شهرزاد
:
:
آغاز خانه به دوشی
آن گاه بود که
بار عشق را
در میدان رودکی خالی می کرد
دیدم که شهرزاد دارد می گرید
شبی از شب ها
در حیاط خلوت خانه
حفاظ حافظ را پس زدم
شراب شیراز
چه گرم و شهوت انگیز بود
و شهرزاد که قصه می گفت
دیدم هنوز
به داش اکل آغشته بود
روی مهتابی
روی مهتابی
با رقص اشوبگرش
در میدان رودکی
شهرزاد هنوز می گریید
داش آکل
عطر او را با خود برده بود
فرامرز سلیمانی
١٣٦٨
کبرا سعیدی
:
تلنگری بر آب زدم
سازی که زمین ان را می شنود
آسمان ان را می شنود
تلنگری بر گیجگاه عشق
رعدی سخت در بر می گیرد
پرنده ی مهاجر تنم بال می گشاید و می خواند
زندگی اینگونه است
تلنگری بر دندان کامل ترین انسان
پایان آرامش
و یا آغاز شورش
.
.
No comments:
Post a Comment